من از تنهایی در میاری

من از تنهایی در میاری

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 126
بازدید کل : 28743
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 63
تعداد آنلاین : 1


سرگذشت تلخ من

 

ادامه
سرگذشت تلخ من
90/4/17
 

 

وقتی همه زندیگم تو یه تصادف از دست دادم.
بعد از یک سال بهت داییم ازم خواست خونمون اجاره بدیم تا پولش خرج من کنه.خلاصه تا 16سالگیم خونمون اجاره داده بودیم رهنش هم دست داییم بود.
حالا از دختر داییم بگم.چون شما اون و من نمی شناسید می گم اون وقتی 8سالش بود هم خیلی زشت بود داییم اینا هم بچه دار نمی شدند و بعد از چند سال اون به دنیا اوردن. برای همین یکی یه دونه بود.من وقتی رفتم یه اتاق کوچیک که انباری بود دادن به من.منم با اون خیلی خیلی مهربون بودم (با اینکه هی یادم میافتاد هر وقت ما می رفتیم خونشون هیچ وقت عروسکاش به خواهرم نمی داد)
من وقتی 17 سالم بود دیگه با اون سعی کردم سنگین تر باشم با اینکه اون فقط 14 سالش بود.
(چون بهترین فردی که به من تو 4سال دبیرستان و پیش دانشگاهیم کمک کرد معلم دینیمون بود یه روحانی بود که الان برای اینکه اسمشو نگم می نویسم "حاجی"
من به دروغ بهش گفتم  مامانم اینا از هم جدا شدن و پدرم رفته خارج مامانم هم با یکی ازدواج کرده هیچ کدوم من نمی خوان بره همین داییم چون من خیلی دوست داشت رفتم پیش اونا. و واقعا داییم من دوست داشت ولی زن داییم نه.
خلاصه حاجی بهم گفت باهاش سنگین رفتار کن تا تورو از ذهنش بیرون کنه)
چون از 15 سالم که شده بود هی به من ابراز علاقه می کرد و کلا مهربون شده بود.خلاصه من چون از ساعت2.5 که از مدرسه میومد می رفتم یه راست سر کار و 9.5 میومدم خون کمتر می دیدمش و تحمل می کردم.چن اون یه دختر افاده ای و مغرور بود و هر روز که می خواست بره مدرسه صدکیلو ارایش می کرد بازم زشت تر می شد.و من چون اون تو خونشون باید راحت می بود همش مجبور بودم برم تو اتاقم تنهای تنها باشم.چون فقط چند ساعت میومدم خونه.
بعد ازیک سال یعنی وقتی 16 سالم شد چون دید من بهش بی توجهی می کنم شروع کرد به لج کردن و دوباره بدترین روزای عمرم بعد از اون واقعه شروع شد.
دیگه سرم درد گرفت سره شما رو هم درد نیارم بقیش بعد می نویسم. 
نويسنده: پسری تنهای تنها تاريخ: جمعه 9 تير 1390برچسب:سرگذست تلخ من,تنهاترین پسر دنیا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

من از تنهایی در میاری؟؟؟؟

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to man-tanham.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com